گاهی که از دست خودم خسته می شوم
و دوست دارم فرار کنم
به جایی که دیگر خبری از خود»م نباشد
جایی را پیدا نمیکنم
و برای آرام کردن خودم
فقط تو را پیدا می کنم
که بیایم و سفره دلم را
پیش تو باز کنم
از خودم گلایه کنم
گلایه پشت گلایه
تا شاید کمی قرار بگیرم.
آقا!
خستگی به کشیدن بار سنگین نیست
به دویدن های پی در پی هم نه
و حتی به بلند کردن یک کوه هم نیست.
خسته به من می گویند
که از دست خودم خسته ام
به قدری که حاضرم
کوهی را روی دوشم بگذارند
اما بغض این همه گلایه را
از حنجرم آزاد کنند.
من خسته ام.
از خودم خسته ام.
یکی دو ذره نیست خستگی ام.
به قدری خسته ام
که حتی یک قدم دیگرهم
تحمل با خود بودن را ندارم.
باید گلایه کنم از خودم پیش تو
و این سفره گلایه را اگر
پیش تو باز نکنم
به رشته ای بدل می شود
و دور گردنم می پیچد.
من این طور مردن را دوست ندارم .
نجاتم بده از این مرگ تدریجی.
خوش به حال تو
که خود»ت را فدای خدا کردی
و حالا جز خدا
چیزی در وجودت نیست.
کمی از خدایی برایم بگو
که شب و روز می چشی اش.
من از زمزمه های خود»م خسته ام.
گوشم توان شنیدن این جیرجیرها را ندارد.
دلم را با آهنگ نام خدایت آرام کن.
هیچ خیری ندیدم از خودم
و باز هم به دنبال او می روم.
و هر چه خیر رسید به من
از خدای تو بود
ولی باز هم به او پشت میکنم .
در کار خودم مانده ام.
جز تو کسی هست
گره از کارم وا کند؟
خروار خروار به خاطر مردم»
روی دگی ام جمع شده .
خرمن خرمن دلم می خواهد»
راه نفس زندگی ام را بسته.
پٌشته پٌشته برای دنیا»
سر راه زندگی ام ريخته.
در زندگی ام
دارم میگردم به دنبال به خاطر خدا»ها.
چیزی پیدا نمی کنم.
پس کجاست به به خاطر خدا»های زندگی ام؟
مگر آدم بودن من
بسته به بندگی کردنم نیست
و نمره بندگی را مگر
به خاطر خدا» ها تعیین نمی کنند؟
خسته ام
خسته از به دور خود گشتن
و باز هم سرجای اول که نه
به عقب برگشتن.
خسته ام از خودم
از آدم نبودنم
به من بیچاره کمک کن آقا!
کمک به بیچاره ثواب دارد.
به من بیچاره کمک کن آقا؟
کمک به بیچاره ثواب دارد.
دنیای من! سلام
کجایی که میخواهم
کمی از احوالت بپرسم
و بیشتر میخواستم
حالم را برایت واگویه کنم.
حالم بد است آقا!
بدتر از آنی که در خیال بگنجد
خدا مرا که آفرید
گِلم را با محبّت دنیا سرشت.
من دنیازده آفریده شده ام آقا!
ولی دنیای من تویی!
من از دنیایم فاصله ام.
به فریادم برس
دارم می میرم در میان این همه فاصله.
احساس خسران
دارد می جود حنجرم را.
مرا خلاص کن
از این احساس.
ای همه دنیای من! سلام
حالم خوب نیست.
به مرگم راضی نشو.
من اگر بی تو جان بدهم
عاقبت به شتر مرده ام.
عاقبت به خیری را
فقط کسی درک می کند
که به تو رسیده باشد.
به شرّ بودن عاقبتم
راضی نباش.
کاری برایم کن آقا!
حال و روزم خراب است.
دنیای من! سلام
کجایی که میخواهم
کمی از احوالت بپرسم
و بیشتر میخواستم
حالم را برایت واگویه کنم.
حالم بد است آقا!
بدتر از آنی که در خیال بگنجد
خدا مرا که آفرید
گِلم را با محبّت دنیا سرشت.
من دنیازده آفریده شده ام آقا!
ولی دنیای من تویی!
من از دنیایم فاصله ام.
به فریادم برس
دارم می میرم در میان این همه فاصله.
احساس خسران
دارد می جود حنجرم را.
مرا خلاص کن
از این احساس.
ای همه دنیای من! سلام
حالم خوب نیست.
به مرگم راضی نشو.
من اگر بی تو جان بدهم
عاقبت به شتر مرده ام.
عاقبت به خیری را
فقط کسی درک می کند
که به تو رسیده باشد.
به شرّ بودن عاقبتم
راضی نباش.
کاری برایم کن آقا!
حال و روزم خراب است.
ممنون که مرا تحمّل می کنی آقای مهربانم!
تو اگر مرا تحمّل نکنی کسی کنار من دوام نمی آورد.
اصلا این تحمّلی که دیگران دارند
سر ریز تحمّل توست که روزی آنها شده
و گرنه ما روی زمین
چیزی به نام مدارا نداریم.
چه قدر خوب که تو
جز بندگی، دغدغه دیگری نداری
و چقدر خوب تر که خدا مدارا را
نیمی از راه بندگی گزاشت!
اگر خدا تحمّل ما را گناه می دانست
باید چه خاکی به سر می ریختیم؟
تو اگر ما را تحمّل نکنی
یا اگر از ما بدت بیاید
زمین و زمان،سنگ بغض و کینه را
بر سر و صورتمان می بارند.
ما زندگی در میان مردم را
مدیون محبّت توییم آقای مهربانی!
بمیرم برای توکه از هر چه در دلمان می گذرد با خبری
و هرچه را میگوییم می شنوی!
من بزرگی تو را
از میان بدی خودم می فهمم.
هرچه قدر بد می شوم و تو تحمّلم می کنی
بیشتر میفهمم که چه مولای کریمی دارم.
مرا باید وادار کنند که به یاد تو باشم
ولی تو را اگر بکشند
مرا فراموش نمیکنی.
تو اگر نباشی
نه من،هیچ چیزی نیست
ولی اگر من نباشم،توهستی
و همه چیز هم سر جای خودش هست.
پس چرا تو مرا فراموش نمی کنی
و من تو را فراموش می کنم!
من از خودم خسته ام.خستهء خسته.
دیگر حئصله خودم را هم ندارم.
از خودم فراری ام.
پس تو کی میخواهی
از دست من خسته شوی؟
بس نیست این همه مدارا؟
مگر می شود این قدر بزرگ بود؟!
بزرگی تو در ذهن من جا نمی شود.
کمی از مدارای خودت بکاه!
من باور نمیکنم کسی روی زمین نفس بکشد
و این قدر ندارا داشته باشد.
کاری نکن که بنای عقیده لرزانم فرو بریزد.
باز هم یادم آمد که تو مرا دوست داری.
من اگر مدارای تو را بتوانم هضم کنم
محبتّت رانمی توانم.
آدم با دشنتش هم مدارا میکند
امّا کار تو در برابر من،تنها مدارا نیست.
تو مرا دوست داری!
و باز هم همان سوال قدیمی؛
آقا!تو چرا مرا دوست داری؟
در این که دوستم داری، تردید ندارم.
اگر دوستم نداشتی، یادم نمی کردی.
من در هوای یاد های توست که دارم نفس می کشم.
تو اگر یادم نمی کردی،در دم می مردم.
تو اکر دوستم نداشتی
دلت برایم تنگ نمی شد.
من تردید ندارم که دلت هم دم برای من تنگ می شود.
هوای دیدن من،همیشه درسر توست.
تو چشم خدا روی زمینی.
بی شک،تو هر لحظه،مرا داری نگاه می کنی.
من حتّی برای لحظه ای
احساس نکرده ام که تو چشم از من برداشته ای.
من زیر سقف نگاه تو دارم زندگی می کنم.
این را با همه وجودم احساس می کنم.
مگر می شود دوستم نداشته باشی
تویی که در دعاهایت فراموشم نمیکنی؟!
کی دست به دعا برداشتی و یاد من نبودی؟
و کی نگاهت را به آسمان دوختی
و برای من چیزی از خدا نخواستی؟
من هرچه را دارم،مدیون دعاهای توام.
تو اگر مرا دوست نداشتی
چرا وقتی گناه کردم
بی آن که از تو بخواهم،ضامنم شدی پیش خدا؟
فرشته ها همه شنیدند که به خدا التماس کردی
مرا بخاطر تو ببخشد
و همه شاهد بودند که خدا مرا به خاطر تو بخشید.
دعاهای تو اگر نبود
تاکنون صدباره و هزار باره
گرفتار عذاب الیم خدا شده بودم.
تو دوستم داری که دوست نداری
مرا در عذاب خدا ببینی.
من تا نفس دارم
زیر بار دین توام آقا!
امروز برای افزونه Yoast SEO من یک مشکل بزرگی وجود اومد
در بخش Content Optimization هیچی نمایش نمیداد (تصویر زیر)
کلی هم بعدش توی github جست و جو کردم و به نتیجه ای نرسیدم
ولی اخرش فهمیدم که Toast SEO با افزونه Classic Editor مشکل دارد و باید از ویرایشگر Gutenberg استفاده کنم و مجبور شدم که افزونه Classic Editor را غیر فعال و حذف کنم.
انشالله شما به این مشکل برنخورید و اگه خوردید اینطوری بتونید که حلش بکنید.
چقدر غبطه بخورم به حال تو
و باز هم آدم نشوم با این غبطه ها؟
خوش به حال تو آقا!
که خدا را همان گونه که هست می بینی.
خدای تو بزرگ تر از آن است
که به چنگ توصیف بیاید
و خدای من به قدری کوچک
که حتی نمی شود
روی حرفش حساب باز کرد.
خدای تو بزرگ است
به قدری که همه چیز
هیچ می شود در برابر آن
و خدای من کوچک
به اندازه ای که در شلوغ بازار دنیا
گم می شود در میان مردم
و نمی شود پیدایش کرد.
تو به قدری خدایت را بزرگ می بینی
و به اندازه ای اعتماد داری به او
که اگر زمین و زمان به هم بریزد
آب در دلت تکان نمی خورد.
خدای من به قدری کوچک است
که با تکانه های اندک زمین و زمان
دل خودش هم می لرزد
دیگر چه رسد به من؟
تو با اتکا به همین خدا
میزنی به دل خطر
و لحظه به لحظه
حواست هست که خدایی هست بزرگ و بزرگ و بزرگ
از همه خطرها بزرگتر
و از هر که خطر آفرین است ، بزرگ تر
برای همین است که خطر برای تو
دم شیر نیست که از بازی با آن بترسی
خطرها برای تو
حتی پرگنجشک هم نیست.
تو از خطر نمیترسی
ترس برای من است
که احساس میکنم خدایم به هنگام خطر
پشت دیواری از ترس پنهان شده
و من تنهای تنها
ایستاده در برابر خطر.
چقدر باید بگویم خوش به حال تو
اما باز هم بمانم
در برهوت این فاصله ؟!
فاصله توحید من و تو
از فاصله زمین و آسمان رد است .
تو اگر موحّدی
من خود شِرکم.
خسته ام از این همه شِرک .
من توحید تو را میخواهم.
کمی از توحید خودت را بچشان به کامم.
زهر تلخ این شرک
آخر مرا پشت به قبله میکُشد.
نخواه که با شرک
پشت به قبله بمیرم.
آقای مهربانی ها؟
خدایت را نشانم بده
و بگذار مسلمان از دنیا بروم.
من از ترس خسته ام
و از دست بی قراری در حال فرار
اما ترس و بی قراری
بنای رها کردنم را ندارند.
زندگی با این ترس و بی قراری
هر چقدر شیرین
باز هم به دهان آدم زهر می شود.
تا کی باید بنوشم این زهر آدم کش را
و چقدر باید بمیرم و زنده شوم
در هیاهوی این ترس و بی قراری ؟
آقا!
خدایی که من می شناسم
خدایی نیست که آرامم کند.
در کوران حادثه ها و در قله تنهایی
تو چطور تکیه کرده ای به خدایت
که آب در دلت تکان نمی خورد؟
فرق خدای من و خدای تو در کجاست؟
قدرت خدای من
از قدرت مخلوقاتش کمتر است .
خط و نشان یک مخلوق
دلم را بی قرار میکند
اما وعده کمک از سوی خدایم
بهره ای از آرامش را نصیبم نمیکند.
اگر همه زمین یک سو باشند
و صف کشیده در برابرت
و حتی آسمانیان هم
در صف مخالفان تو
شمشیر به دست بایستند
تپش قلب تو
مثل کودکی است
که در دامان مادر
زیر سایه پدر
در کنار یک رود آرام و جاری
دارد نفس می کشد.
خدا را که داری
گویی همه قدرت در دست توست .
چقدر خدای تو زیباست
خوش به حالت که با این خدا
شیرینی زندگی ات
بازار عسل را کساد میکند.
من خدای تو را دوست دارم
دلم عجیب
خدایی را می خواهد که تو می پرستی.
ترس، آشنای همیشگی زندگی من است
و بی قراری حال ثابت و مهر پیشانی این زندگی.
من خدای تو را که داشته باشم
با ترس غریبه می شوم
و قرار و آرامش
می شود نوری که از پیشانی ام
روشن می کند زندگی های بی شمار را .
آقای مهربانم!
خدای مرا از من بگیر
و خدای خودت را به من بده .
دلم خدای تو را می خواهد.
کارها وقتی رنگ و بوی تو را ندهد
قوت کوه را هم که داشته باشم
کار به اندازه کاه هم اگر وزنی نداشته باشد
باز هم خسته ام میکند.
من خسته ام از همه کارهایی که میکنم.
اگر این عادت ها نبود
و کمی ترسی که از آتش جهنمت دارم
و اگر نبود نگاه هایی که
لحظه های زندگی ام را رصد می کنند
معلوم نبود
حتی برای رکوع رکعتی از نمازهایم
خم میشدم یا نه.
من خسته ام، خسته از همه کارهایم
خسته ام حتی از کارهای خوب روی زمین.
کارها را باید برای تو انجام داد
تا کار به حساب آید.
هر چه کار، حتی خوب ترین
اگر بوی تو را ندهد
خرابکاری است .
عمر مرا این خرابکاری ها به باد داده
می شود بگویی چه کار کنم؟
هر که را بتوانم فريب دهم
خودم را که نمی توانم.
من با کارهای خوبی که میکنم
احساس نمی کنم که به تو نزدیک شده ام
مگر می شود کاری برای تو نباشد
ولی مرا به تو نزدیک کند؟
تا کی می شود تاب آورد
این همه رفتن و نرسیدن را؟
تا کی می شود به دوش کشید
بار این همه کاری را که
رنگ و بوی تو را ندارند؟
کاسه صبر من
اندازه دارد.
کاسه است
دریا که نیست .
دریا هم اگر بود
تا به حال لبریز شده بود
از این همه کار به انجام نرسیده .
باید تو را ببینم.
باید تو را بزرگ ببینم.
بزرگ انگاشتن همه چیز
تو را در برابر دیدگانم کوچک کرده .
خدای کوچک، پرستیدنی نیست .
دلم برای پرستش تنگ شده .
این پرستش های نمایشی
دیگر آرامم نمیکند.
خدای من!
چشم هایم را
مهمان بزرگ بودن خویش کن
و کامم را با پرستش کبریایی ات شیرین نما!
امید که نیست
زندگی نیست.
زندگی اگر باشد
یعنی امید هست.
اصلا معنای دیگر زندگی امید است
و معنای دیگر امید، زندگی.
کسانی که امید ندارند
شب و روز
با مرگ دست و پنجه نرم می کنند.
ناامید همیشه در حال احتضار است
و چه احتضار دهشتناکی
احتضاری به اندازه همه عمر.
سرور و سالارامید؟
آقای مهربانم!
هر جا که هستی
نگاه پر از امیدت را
بینداز به پیکر بی جانی که
دارد زیر تیغ یأس
دست و پا می زند.
نه این تیغ، رحمی دارد
که نفسی امان دهد
و نه من توانی
که از زیر این تیغ فرار کنم.
جز تو کسی را ندارم
که دلش برایم بسوزد.
امید وقتی به در خانه تو رسید
خودش فهمید
چرا خدا او را آفرید.
اگر تو نبودی
امید دچار بحران هویت بود روی زمین.
چقدر خوش به حال توست
که امیدوار نیستی
مایه حیات امیدی در این جهان .
من وقتی می گویم
امید اگر نباشد زندگی نیست
یعنی تو اگر نباشی
زندگی بی زندگی.
و اگر میگویم امید که باشد زندگی هست
یعنی تو اگر باشی
همیشه زندگی هست.
امیدوار
کسی است که تو را دارد
و ناامید کسی که بی تو
شب و روزش را طی می کند.
دروغگوست کسی که
ادعای داشتنت را دارد
اما نقسش بوی یأس میدهد
و چه مکار است
کسی که قیافه امیدواران را می گیرد
اما نشانی از تو ندارد.
تو که خزانه امیدی
برای هر کسی که از یأس فرار میکند
تو که معنای امیدی
برای هر کسی که امید را نمی فهمد
تو که حتی برای چشم بر هم زدنی
زیر تیغ یأس نرفتی
دل بسوزان برای من
و مرا برهان از دست این تیغ نامرد.
درباره این سایت